پيرمرد
در حالي كه همه بدنش ميلرزيد، گفت: چند سال قبل صاحب مغازهاي بودم كه
درآمدش زندگيام را تامين ميكرد. اما بنابر دلايلي مغازهام را از دست
دادم و هر روز فقيرتر از روز قبل شدم. آنقدر فقير شدم كه طلبكارانم خانهام
را هم گرفتند و من آواره خيابانها شدم. دو دخترم و همسرم هيچ اعتراضي به
شرايط نميكردند و هرچه فقيرتر ميشديم، آنها باز هم تحمل ميكردند. همسرم در خانههاي مردم
كار ميكرد. در گوشه خيابان چادر زده بوديم و زندگي ميكرديم. تا اينكه
زمستان شد و همسرم براثر سرماخوردگي دچار بيماري ريوي شد و ديگر نتوانست
كار كند. يكي از همسايهها به ما گفت ميتواند در موتورخانه ساختمان جايي
به ما بدهد تا زمستان را سپري كنيم. من هم قبول كردم. زنم بدحال بود و حتي
پول تهيه نانمان را هم خرج داروهاي او ميكردم و خيلي شبها گرسنه
ميخوابيديم. تا اينكه متوجه شدم پسر
صاحبخانه عاشق دخترم شده است. آنها مدتي با هم رابطه داشتند. يك روز ديدم
دخترم گريه ميكند. پرسيدم چه شده چيزي نگفت. فرداي آن روز بهطور اتفاقي
حرفهاي دخترم با آن پسر را شنيدم. پسرك ميگفت پدرش با ازدواج آنها مخالفت
كرده چون خانواده دختر فقير هستند و ممكن است دست به هر خلافي بزنند. پسرك
هم بدون هيچ مقاومتي همه چيز را رها كرد و رفت. دخترم آنقدر از اين موضوع
ناراحت بود كه چند كيلو وزن كمكرد. تا اينكه تصميم گرفتم كار را يكسره
كنم. من نميتوانستم از آن فقر خودم را نجات دهم و ميدانستم براي دختر
كوچكترم هم چنين مسالهاي پيش خواهد آمد. آن شب بعد از سه شب غذا درست
كردم و در آن سم ريختم. دخترانم غذاي مسموم را خوردند و حالشان بد شد. آنها
را به بهانه بردن به دكتر از خانه بيرون بردم و در حالي كه بد حال بودند،
درون چاهي انداختم. بعد كه به خانه آمدم به همسرم گفتم آنها گمشدهاند
و احتمالا فرار كردهاند. يك ماه بعد زنم از غم دوري دخترانم دق كرد و مرد
و من كاملا تنها شدم. از سمي كه به دخترانم داده بودم، خودم هم خوردم اما
مرا به بيمارستان رساندند و نجاتم دادند. اين مرد به اتهام قتل زنداني شد.
وضع روحي بسيار بدي داشت. دستور دادم در زندان از او مراقبت كنند اما سه روز
بعد خبر رسيد او در حمام زندان، خود را حلقآويز كرده و جان داده است. اين
پرونده يكي از تلخترين خاطرات دوران كاريام بود. فقر بسيار بيرحم است و
ميتواند كاري كند كه پدر، قاتل دخترانش شود. در اين پرونده هم فقر آنچنان زندگي اين خانواده
خوشبخت را تحت تاثير قرار داده بود كه نه تنها خوشبختي بلكه جان آنها را
هم گرفت.
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
2 | 195 | vafa |
![]() |
0 | 54 | sarvin |
![]() |
1 | 234 | reza |
![]() |
0 | 197 | takotanha |
![]() |
0 | 236 | takotanha |
![]() |
0 | 134 | roya |
![]() |
0 | 156 | roya |
![]() |
0 | 130 | roya |
![]() |
0 | 131 | roya |
![]() |
0 | 134 | roya |
![]() |
0 | 159 | roya |
![]() |
0 | 118 | roya |