تحقيقات
گستردهاي انجام شد و يكي از ماشينهايي كه متهمان از آن استفاده كرده
بودند در محل جا مانده بود. پليس متوجه شد ماشين متعلق به مردي است
سابقهدار كه پيش از اين به جرم سرقت هم بازداشت شده است. با توجه به ردي
كه از اين ماشين به دست آمد پليس توانست پنج مرد را در مدت زمان كوتاهي
شناسايي و بازداشت كند. نماينده دادستان ادامه
ميدهد: قبل از دستگيري متهمان خبر رسيد يكي از ماموران مجروح در بيمارستان
جان داده و ديگري به طرز معجزهآسايي نجات پيدا كرده است. با توجه به مطرح شدن قتل در اين پرونده پنج متهم بازداشتي مورد بازجويي قرار گرفتند و جزئيات را توضيح دادند. آنها گفتند دو مامور گشت
به متهمان جوان مظنون شدند. آنها در مرحلهاي از اين تعقيب و گريز از
ماشين پياده شده و فرار كردند. ماموران براي اينكه مردان فراري را دستگير
كنند، آنها را تعقيب كرده و موفق شدند يكي از آنها را چند دقيقه بعد همراهان
مرد بازداشت شده براي آزاد كردن او برگشتند و وقتي نتوانستند بر ماموران
غلبه كنند آنها را با ماشين زير گرفتند كه متاسفانه يكي از آنها در نهايت
جانش را از دست داد. يكي ديگر از متهمان مردي
ميانسال است كه چند فقره سابقه دارد و با دو پسرش در اين قتل شركت داشته
است. دو نفر ديگر هم سابقهدار هستند، اما نسبتي با اين سه نفر ندارند. با
اين حال جرم اين افراد محرز است. به خاطر برادرم متهم رديف اول اين
پرونده جواني است كه براي نجات برادرش در اين قتل شركت داشته است. او
جزئيات حادثه را توضيح ميدهد، اما گفته نماينده دادستان مبني براينكه
قتلي كه مرتكب شده از روي عمد بوده را قبول ندارد و اين اتهام را رد
ميكند. در دادگاه گفتي اتهام قتل عمد را قبول نداري. چرا؟ چون من بعمد ماموران را نكشتم. فقط يك تصادف بود. براي چه در اين درگيري شركت كردي؟ چون ماموران برادرم را بازداشت كرده بودند. برادرت چه جرمي انجام داده بود؟ جرم خاصي نداشت اما چون سابقهدار بود و ماموران به او مظنون شده و بازداشتش كرده بودند ميخواستيم آزادش كنيم تا مشكلي پيش نيايد. شما همگي سابقهدار هستيد؟ بله، ما همگي سابقهدار هستيم. اگر برادرت بازداشت ميشد و به دادسرا ميرفت چه اتفاقي ميافتاد كه باعث شد شما دست به چنين كاري بزنيد؟ چيز خاصي نميشد. بعد از
چند روز آزادش ميكردند. واقعا نميدانم چرا اينكار را كرديم. البته ما
فكر ميكرديم ميتوانيم بدون اينكه اتفاق خاصي بيفتد او را آزاد كنيم. توضيح بده چطور ماموران به شما مشكوك شدند؟ شب بود و ماموران گشت در
خيابان بودند. ما هم سوار بر ماشين داشتيم ميرفتيم كه متوجه شديم ماموران
تعقيبمان ميكنند. براي اينكه مطمئن شويم آنها دنبال ما هستند به چند
خيابان پيچيديم. هر طرف ميرفتيم ماموران ميآمدند. وقتي مطمئن شديم دنبال
ما هستند تصميم گرفتيم آنها را جا بگذاريم. كمي سرعتمان را زياد كرديم و از
ماشين گشت فاصله گرفتيم. بعد پياده شديم و فرار كرديم. چطور شد برادرت نتوانست فرار كند؟ ماموران خيلي سريع
ميدويدند. ما توانستيم فرار كنيم، اما برادرم گيرافتاد و بازداشتش كردند.
آنها ميخواستند برادرم را به بازداشتگاه ببرند. از كجا فهميدي ماموران برادرت را به بازداشتگاه ميبرند؟ وقتي فرار كرديم با تلفن
همراهش تماس گرفتم و پرسيدم كجاست. گفت ماموران بازداشتش كردند و او را به
بازداشتگاه ميبرند. من هم به برادرم پيشنهاد كردم به آنها رشوه بدهد اما
گفت قبول نكردند و ميگويند حتما بايد به بازداشتگاه برود. نقشه آزاد كردن برادرت را چه كسي كشيد؟ وقتي مطمئن شديم ديگر
نميشود برادرم را با رشوه آزاد كنيم با پدرم تماس گرفتم و موضوع را گفتم.
او هم گفت ميآيد تا با ريشسفيدي برادرم را آزاد كند. شما با چند ماشين برگشتيد؟ اين نشان ميدهد قصدتان مذاكره با ماموران نبوده است. نه، اينطور نيست. ما واقعا ميخواستيم با ريشسفيدي موضوع را حل كنيم. دوستانمان براي اينكه كمك كنند آمده بودند. وقتي به محل رسيديد چه شد؟ داشتيم ماشينها را
جابهجا ميكرديم تا پدرم با ماموران وارد مذاكره شود كه يكدفعه سپر وانت
كه من سوارش بودم به ماموران خورد و هردو نقش بر زمين شدند. گفته ميشود شما دوباره دنده عقب گرفتيد و از روي ماموران رد شديد؟ نه. من اصلا متوجه آنها نشدم. اگر به عمد اينكار را نكرديد پس چرا اسلحه پليس را دزديديد؟ سلاح را من برنداشتم.
يكي از همدستانم برداشت. ما ميخواستيم حال ماموران را بگيريم. ميدانستيم
اگر آنها سلاحشان را گم كنند حتما تنبيه ميشوند. اوليايدم مقتول قصاص خواستند و ميداني مجازات سنگيني در انتظار توست. چه فكر ميكني؟ ميتواني رضايت بگيري؟ فكر نميكنم، اما نااميد هم نيستم. تا آخرين روز
زندگيام براي اينكه از سوي اوليايدم بخشيده شوم تلاش ميكنم. اميدوارم
من را حلال كنند. قرار بود ريش سفيدي كنم هوشنگ، پدر دو متهم اين پرونده است و خودش به جرم معاونت در قتل بازداشت شده و ميگويد براي ريشسفيدي به محل رفته بوده است. او ميگويد: پسرم به من
زنگ زد و گفت برادرش بازداشت شده است. من در يك مهماني بودم. گفتم ميآيم
ببينم چه شده است. در راه با هم حرف زديم و قرار شد من ريشسفيدي كنم كه
ماموران پسرم را ول كنند. اما همه چيز يكدفعه برعكس شد. من خودم سابقهدار هستم و
ميدانستم اتفاق خاصي نميافتد، اما دوست نداشتم پسرم به بازداشتگاه برود و
به خاطر سابقهدار بودنش او را بازجويي كنند.حتما چند اتهام به او ميزدند
چون قصد فرار داشت. او ميگويد: وقتي دو
مامور زيرگرفته شدند فهميدم ديگر كار تمام است. به همين خاطرهم گفتم بهتر
است فرار كنيم. پسرم كه بازداشت شده بود را از ماشين پليس بيرون كشيديم و
فرار كرديم. متهم در مورد ماشيني كه
در راه سرقت كردهاند، ميگويد: در حال فرار بوديم كه به خاطر سرعت زيادمان
رانندهاي اعتراض كرد و چراغ زد. ما هم جلوي او را گرفتيم. البته دوست
پسرم اينكار را كرد. او با سلاح مرد راننده را مجبور كرد پياده شود و
ماشينش را سرقت كرد. او ميگويد: من بهتر از هركسي ميدانم خانواده
استواري كه كشته شده چه ميگويند و چه ميكشند چون خودم فرزند دارم، اما
قسم ميخورم ما قصد قتل نداشتيم. پسرم راست ميگويد كه قصد كشتن استوار را
نداشت. ما فقط ميخواستيم حرف بزنيم. در اين مدت كه زنداني بوديم بارها به
درگاه خداوند ابراز پشيماني كردم و گفتم ايكاش ميشد زمان به عقب برگردد.
در آن صورت من ديگر اينكار را نميكردم و ميگذاشتم پسرم رابا خودشان
ببرند. آن وقت چند روز بعد آزاد ميشد.
بازداشت كنند.
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
2 | 196 | vafa |
![]() |
0 | 54 | sarvin |
![]() |
1 | 234 | reza |
![]() |
0 | 197 | takotanha |
![]() |
0 | 236 | takotanha |
![]() |
0 | 134 | roya |
![]() |
0 | 156 | roya |
![]() |
0 | 130 | roya |
![]() |
0 | 131 | roya |
![]() |
0 | 134 | roya |
![]() |
0 | 159 | roya |
![]() |
0 | 118 | roya |