زاهد
و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر
سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و
تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها
تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.دخترک
رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به
مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه
خود گفت: «دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف
نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی
که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
2 | 195 | vafa |
![]() |
0 | 54 | sarvin |
![]() |
1 | 234 | reza |
![]() |
0 | 197 | takotanha |
![]() |
0 | 236 | takotanha |
![]() |
0 | 134 | roya |
![]() |
0 | 156 | roya |
![]() |
0 | 130 | roya |
![]() |
0 | 131 | roya |
![]() |
0 | 134 | roya |
![]() |
0 | 159 | roya |
![]() |
0 | 118 | roya |