loading...
سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
saeb بازدید : 65 جمعه 26 خرداد 1391 نظرات (1)

زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.

دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: 

«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» 

درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»

برچسب ها داستان ,
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ehsanking در تاریخ 1348/10/11 و 16:31 دقیقه ارسال شده است

ba salam va dorud khedmate shoma modire mohtaram site

site foqoladei darin tabrik migam man amadegie khodamo baraye hamkari bishtar elam mikonam baraye tabadole link va baner darzemn shomam ozv beshin too site ma va axa va matalebe qashangetoono baraye maham ersal konin hamchenin man baraye shoma ba tashakor
omidvaram hamkari khoobi dashte bashim dar soorate tamayol be site biayn va dar qesmate tamas ya nazarat amadegitoono koninشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتان در مورد این سایت بگوئید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 890
  • کل نظرات : 95
  • افراد آنلاین : 104
  • تعداد اعضا : 32
  • آی پی امروز : 382
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 1,046
  • باردید دیروز : 30
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,876
  • بازدید ماه : 1,876
  • بازدید سال : 18,746
  • بازدید کلی : 213,503