loading...
سرگرمی
آخرین ارسال های انجمن
saeb بازدید : 146 جمعه 26 خرداد 1391 نظرات (0)

روی نیمکت پارک نشسته بود. دلش می‌خواست یک دوست پیدا می‌شد تا با او درد دل کند. کبوتری روی زمین مشغول خوردن خرده نان‌های ساندویچ او که روی زمین ریخته شده بود شد. نگاهی به کبوتر کرد و با خود گفت، در این دوره زمانه باید چیزی داشته باشی تا دوستان دورت جمع شوند وگرنه تنها خواهی ماند.

برچسب ها داستان , نیمکت ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرتان در مورد این سایت بگوئید
    آمار سایت
  • کل مطالب : 890
  • کل نظرات : 95
  • افراد آنلاین : 95
  • تعداد اعضا : 32
  • آی پی امروز : 357
  • آی پی دیروز : 24
  • بازدید امروز : 847
  • باردید دیروز : 30
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,677
  • بازدید ماه : 1,677
  • بازدید سال : 18,547
  • بازدید کلی : 213,304